جز خواب، کسی بیدار نبود. خودش را به داخل دستشویی پرتاب کرد. چانهاش را بالا گرفت و هر چه هوا توی ریه داشت، با دهان نیمهباز یکجا به بیرون پوف کرد. چهرهاش به نرمی کش آمد و کمر خمیدهاش به آرامی راست شد. توی آینه به خودش نگاه کرد. مردی سرخمو با جمجمهای ناهموار. ریش قرمز کم پشت و پنهان زیر کلاه حصیری. پیشانی پرچین و ابروهای ناسازگار. چشمهای کوچک و فرو نشسته در اعماق. چهرهای عبوس، سرد و غیر جذاب. ـ سلام، آقای ونسان...