رمان ایرانی

علم
9789645989857
۱۳۸۴
۳۵۲ صفحه
۴۲۶ مشاهده
۰ نقل قول
داوود امیریان
صفحه نویسنده داوود امیریان
۷ رمان داوود امیریان،نویسنده معاصر. وی تاکنون بیش از 26 عنوان کتاب منتشر کرده و جوایز متعددی کسب نموده است. وی در حال حاضر در چند حوزه خاطره نویسى، ادبیات کودک و نوجوان، رمان ، طنز ، زندگینامه داستانى شهدا و فیلمنامه نویسى قلم مى زند.
وی به سال ۱۳۴۹ در کرمان متولد شد. امیریان از سال ۶۹ نویسندگی اش را با نوشتن خاطراتش از جبهه آغاز کرد .
از جمله فیلم هایى که نوشته و به مرحله تولید رسیده و به ...
دیگر رمان‌های داوود امیریان
کودکستان آقا مرسل
کودکستان آقا مرسل رزمندگان گردان بلال در دسته‌ها و گروهان‌های مختلف با نظم و ترتیب می‌دویدند. دست‌ها روی سینه و گام‌ها به اندازه برداشته می‌شد. خورشید کم‌کم از پس کوه‌های مشرق در حال طلوع بود و نور درخشان و طلایی‌اش مثل نیزه‌های درخشان در آسمان رها می‌شد. پرندگان سحرخیز پرصدا در آسمان قیقاج میرفتند. بوی خوش گل و سبزه در تپه‌های سرسبز و ...
فرزندان ایرانیم (مجموع طنز)
فرزندان ایرانیم (مجموع طنز) ...حالا شلوغی و سر و صدا را ول کن و داد و هوار بلندگوها را بچسب. انگار کویتی‌پور و آهنگران با همدیگر مسابقه رو کم کنی گذاشته بودند. از یک بلندگو صدای کویتی‌پور با آن لهجه جنوبی‌اش می‌امد که: سپاه محمد می‌آید، می‌آید و آهنگران از بلندگوی دیگر می‌خواند که: ای لشکر صاحب زمان آماده باش، آماده باش. جمعیت را ...
کودکستان آقا مرسل
کودکستان آقا مرسل رزمندگان گردان بلال در دسته‌ها و گروهان‌های مختلف با نظم و ترتیب می‌دویدند. دست‌ها روی سینه و گام‌ها به اندازه برداشته می‌شد. خورشید کم‌کم از پس کوه‌های مشرق در حال طلوع بود و نور درخشان و طلایی‌اش مثل نیزه‌های درخشان در آسمان رها می‌شد. پرندگان سحرخیز پرصدا در آسمان قیقاج میرفتند. بوی خوش گل و سبزه در تپه‌های سرسبز و ...
گردان قاطرچی‌ها
گردان قاطرچی‌ها می‌گن توی جهنم مار غاشیه چنان بلایی سراهالی نامحترم اون جا می‌آره که ملت از دستش به عقب‌های جرار پناه می‌برند. ما هم داریم از دست سیاوش تبریزی به این سرنوشت شوم دچار می‌شیم! یک ذره بچه‌اس! اما کل گردان از دستش بیچاره و عاجز شدن. فوق فوق‌اش 14 سالشه. گیرم خودش ادعا می‌کنه هفده سالشه، هم من و هم ...
خداحافظ کرخه
خداحافظ کرخه ـ برادر! برادر! بلند شو، نمازت قضا می‌شه‌آ! از خواب پریدم. امدادگری بالای سرم مرا صدا می‌کرد. پرسیدم:‹‹ اینجا کجاست؟›› ـ اینجا سنگر بهداریه. دیشب که خوابت برد، دیدم خسته‌ای بیدارت نکردم. اما حالا نمازت داره قضا می‌شه.
مشاهده تمام رمان های داوود امیریان
مجموعه‌ها