رمان نوجوان

رازهای مانولیتو

(le secrets de monalito)

اسم من مانولیتوست، معروف به عینکی، بالاخره تصمیم گرفتم راز‌های را که تا به حال جرئت نکرده‌ام برای هیچ‌کس بگویم، برایت فاش کنم. مثلا این که به طور وحشتناکی به برادر کوچکم، جونور، حسادت می‌کنم، از ییهاد قلدر کلاس می‌ترسم یک روز پدرم باعث شرمندگی من شد، آرزو دارم یک سگ داشته باشم و ملودی ماربینز عاشق من است. ولی، با این حال، خواهی دید که در خانواده‌ام و در کلاسم، همه، چیز‌هایی برای پنهان کردن دارند. برای کریسمس تمام بچه‌های مدرسه نمایشی معرکه آماده کرده‌اند تا شهردار مادرید را مات و مبهوت کنند. من چوپان شدم، گوش گنده شعر خواند و اگر بره‌ها هار نشده بودند و گوش گنده دچار مشکلات روده‌ای نشده بود، همه چیز به خوبی برگزار می‌شد. برای جونور توضیح دادم که چطور دختر‌ها عاشقم می‌شوند. قرار است در خانواده گارسیا مورنو تغییراتی روی بدهد که احتمالا مایه خوش‌حالی جونور نخواهد شد... .

آفرینگان
9789647694230
۱۳۹۰
۱۹۲ صفحه
۱۱۲۵ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های الویرا لیندو
مانولیتو به سفر می‌رود
مانولیتو به سفر می‌رود تابستان امسال، اتفاق خارق‌العاده‌ای افتاد: پدرم تصمیم گرفت مرا با کامیونش به سفر ببرد. در جاده، پدرم حق نداشت حوصله‌اش سر برود یا پشت فرمان بخوابد! پس برایش ماجراهایی را که در طول هفته ژاپن در فروشگاه پیش آمده بود، تعریف کردم. پدرم مرا با آلیسیای زیبا و مارسیال خطرناک آشنا کرد. ولی یک شب، ناپدید شد. آن وقت، با ...
کریسمس مانولیتو
کریسمس مانولیتو برای کریسمس تمام بچه‌‌های مدرسه نمایشی معرکه آماده کرده‌اند تا شهردار مادرید را مات و مبهوت کنند. من چوپان شدم، گوش‌گنده شعر خواند و اگر بره‌ها هار نشده بودن و گوش‌گنده دچار مشکلات روده‌ای نشده بود، همه چیز به خوبی برگزار می‌شد. برای جونور توضیح دادم که چطور دخترها عاشقم می‌شوند. قرار است در خانواده گارسیا مورنو تغییراتی روی بدهد ...
مجموعه ماجراهای مانولیتو (7 جلدی)
مجموعه ماجراهای مانولیتو (7 جلدی) اسم من مانولیتوست، بهم می‌گویند عینکی. یک عیب دارم. یک بند حرف می‌زنم. یک روز مادرم مرا پیش خانم اسپرانزا، روان‌شناس مدرسه‌مان برد. زندگی‌ام را برایش تعریف کردم: پدربزرگم با این که خروپف می‌کند، خیلی معرکه است. دوستان صمیمی‌ام گوش گنده خائن، پاکیتو مدینای فضایی و ییهاد قلدر نام دارند. به براد کوچکم هم جونور می‌گویم. دلم می‌خواهد پادشاه بشوم ...
مانولیتو
مانولیتو اسم من مانولیتوست، بهم می‌گویند عینکی. یک عیب دارم. یک بند حرف می‌زنم. یک روز مادرم مرا پیش خانم اسپرانزا، روان‌شناس مدرسه‌مان برد. زندگی‌ام را برایش تعریف کردم: پدربزرگم با این که خروپف می‌کند، خیلی معرکه است. دوستان صمیمی‌ام گوش گنده خائن، پاکیتو مدینای فضایی و ییهاد قلدر نام دارند. به براد کوچکم هم جونور می‌گویم. دلم می‌خواهد پادشاه بشوم ...
مشاهده تمام رمان های الویرا لیندو
مجموعه‌ها