.... از جیب کت چارخانهای که پوشیده، یک بسته بیرون میآورد و میگذارد روی میز. روبان بنفش کمرنگ روی کاغذ کاهی .... شراره جیغ کوتاهی میزند و دستش را به سمت هدیه میبرد؛ دستش را توی هوا میگیرد و فشار میدهد و فشار میدهد. گرما تا زیر پوست دستش نفوذ میکند. با دست شراره گره روبان را باز میکند و کاغذ کادو را پاره. بوی کاج برای یک لحظه میپیچد توی هوا و در فضای رستوران گم میشود. لرزش چیزی توی جیبش حواسش را پرت میکند. دست شراره را رها میکند و موبایل را میآورد بیرون، شراره دارد عطر را روی روسریاش امتحان میکند. پیام کوتاه را که باز میکند، دلش هری میریزد پایین: ‹‹دارم دنیا را بالا میآورم. شاید هم دنیا مرا.... درد دارم. نمیخواهد بمیرد. اما من میخواهم، چون تو میخواهی. بیا....››....