دیوید و هریت در حالی که به سر و صدای خنده و بازی بچهها در حیاط گوش میکردند دستان همدیگر را گرفتند و لبخند زدند. می توانستند در هوای خوشبختی نفس بکشند. 4 فرزند، خانهای قدیمی و زیبا، دوستان و اقوام دوستداشتنی، زندگی دیوید و هریت لوات زمزمه شکوهمند زیبایی ارزشهای پاک و دلانگیز زندگی به دور از هیاهوی شهر است. اما آنگاه که فرزند پنجم آنها به دنیا میآید، سایه ترسناک و پلیدی بر زندگی آرام و خوش آنها میافتد. بن غولپیکر با چهرهای کریه و زشت و با قدرتی مهارنشدنی، مملو از نفرتی خشک، سینههای هریت را میدرد. هریت که سعی در نگهداری این نوزاد دارد، با مقاومت ترسناک و خشنی مواجه میشود که پیشتر حتی فکر آن را نیز نمیکرد. هریت پریشان به شدت از چیزی که به دنیا آورده است، به وحشت میافتد. . .