شهرزاد تکثیر میشود و از شرق به غرب عالم میرود. داستان زندگی را میسراید تا هم خود زنده بماند هم دیگران را به امید شنیدن داستانی تازه به زیستن امیدوار کند. شهرزاد اما حالا تا صبح بیدار نمیماند. این نویسندهها اژدهای قدیمی داستانهای کهن را دو شقه میکنند تا داستانی بسرایند. بهاراتی موخرجی از هند به آمریکا میرود و سفیر فرهنگ تازهای میشود. استیون دیکنسن نامدار از مردی میگوید که جنازه زنش را در بیمارستان میگذارد تا در بلاهت شهر بگریزد. بروس هالند راجرز مرز واقعیت و خیال مجاز را بر هم میزند و از مادری میگوید که حاضر نیست باور کند فرزندش مرده به دنیا آمده. لیدیا دیویس نویسندهای است که نشان شوالیه فرهنگ و ادب فرانسه را هم بر سینه دارد از نگرانیهای زنی میگوید که شوهرش رفته...