رمان ایرانی

قهقهه در خلا

زنگ می‌زند. این پا و آن پایی می کند. آهسته دستش را بالا می‌برد. آن را به موهایش می‌کشد و آن‌ها را به عقب می‌دهد. باز دستش را به طرف زنگ می‌برد. دوباره زنگ می‌زند. صدای دخترانه اما محکمی از آیفون می‌گوید بله؟!... ـ مرتضوی هستم. آقا مجید هستند؟ ـ آها. بله بله. بفرمایید تو آقای مرتضوی. صدای مختصری و کنار رفتن زبانه قفل. در را فشار می‌دهد. حیاط بزرگی است؛ شاید دویست و پنجاه یا سیصد متر. با ساختمانی قدیمی در انتهای آن. در هوای ابری و کم‌نور، حیاط بزرگ که چندان سرسبز نیست و بیش از همه کاج‌های بلند و قدیمی‌اش به چشم می‌آید نگرانی فرید را تشدید می‌کند. در را پشت سرش می‌بندد به عادت همیشگی‌اش زیر لب می‌گوید یا خدا.

کویر
9789648161779
۱۳۸۶
۱۱۲ صفحه
۴۴۵ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های محمدمنصور هاشمی
زنگ هفتم
زنگ هفتم هرچی بود تا زیر پل سیدخندان رفتم، اما سراغ تاکسی‌ها نرفتم. در 1 لحظه تصمیم گرفتم. چه حسی بود؟ رهایی؟ غرور؟ آینده برق می‌زد. دیگر لازم نبود. دیگر لازم نبود آن پرچم همیشه براق را ببینم. و با پرچم‌های کهنه رو به رو دانشکده ادبیات مقایسه‌شان کنم. می‌رفتم دانشگاه. سلانه سلانه شریعتی را قدم زدم به طرف پایین. گفتم تا ...
مشاهده تمام رمان های محمدمنصور هاشمی
مجموعه‌ها