ناگهان متوجه میشود آخرین عکس مسافرت دستهجمعیشان، از پدر، مادر و خودش هنگام توپبازی کنار دریا به دیوار آویزان نیست. از کی نیست؟ عکس، منظرهای بود از نمنم باران، چهرههای خندان و دماغ دلقکی براق آفتابسوخته و قرمز پدر. هر وقت به عکس نگاهی میانداخت، باورش میشد که پدرش برمیگردد.