رمان ایرانی

دختر آفتاب

ناگهان خودم را درمحلی که برایم آشنایی غریبی داشت یافتم. گویی حواسم از کار افتاده بود. هیچ ادراکی نداشتم. چه قدر اینجا به نظرم آشنا می‌آمد. یک خاطره قدیمی، یک تصویر به یاد ماندنی در تو در توی ذهنم ترسیم شد. این‌جا را می‌شناختم، بارها به آن مکان آمده بودم. یک نقطه درخشان مرا به گذشته هدایت می‌کرد و مرا به آن‌جا کشیده بود. راهی را که امروز در اوج حواس‌پرتی طی کرده بودم، مسیری نبود که هر روز می‌آمدم. چیزی در درونم مرا به این مکان سوق داده بود. کم‌کم گذشته به یادم آمد. یک صبح سرد زمستانی روی یکی از نیمکت‌های پارک نشسته بودم و به دست‌های پر تلاش مرد جوانی که روی کاغذ سفید نقش دختر آفتاب را می‌کشید، چشم دوخته بودم... با چشمانی بسته می‌توانستم آن صبح سرد اما دل‌انگیز را به یاد بیاورم و آن نگاه آبی را...

شقایق
9789645542939
۱۳۹۰
۴۶۴ صفحه
۱۷۵۷ مشاهده
۰ نقل قول
سهیلا بامیان
صفحه نویسنده سهیلا بامیان
۳ رمان
“I was 18 years old, I’d just left school and got a job in London, working in an insurance company. I was working inside - in an office! My mother thought that was like being CEO of Shell Oil.

“I was late one morning, I took a short cut through the church yard to the station to catch my train. I’d just finished reading The Sun Also Rises the night before; and here I was looking at all ...
دیگر رمان‌های سهیلا بامیان
کوچه‌های شیدایی
کوچه‌های شیدایی روزهایم سراسر پر از عشق و امید و لبخند است. هر روز با سامان به خانه بر می‌گردم. تحمل نداریم تا رسمی شدن نامزدیمان صبر کنیم و بعد با هم همراه شویم. گویی قصد داریم به تلافی سالهای دور دم را غنیمت شمرده و از بودن با هم لذت ببریم.
رقیبان عشق
رقیبان عشق نگاه گویا و مخمورش را به دیدگانم دوخت و آرام گفت: تو اگه بدونی توی این سال‌ها چه به روز شبها و روزهای زندگی من آوردی، هیچ وقت خودت رو نخواهی بخشید و آرام نمی‌گیری. ولی تو هرگز اشاره‌ای به این همه مهر و محبت نکردی. شاید اگه کمی با من مهربان‌تر برخورد می‌کردی... پویان لبخند زد، نگاهش برقی غریب ...
مشاهده تمام رمان های سهیلا بامیان
مجموعه‌ها