به دنبال نبرد عظیم بر علیه نیروهای امپراتوری در تپههای سوزان، اراگون و اژدهایش سفیرا به زحمت جان به دربردند. اما اراگون درگیرقولهایی شده است که شاید نتواند به آنها عمل کند. نخست این که اراگون به پسر داییاش روران قول داده به او در نجات دادن نامزدش کاترینا از چنگال گالباتوریکس کمک کند. اما اراگون به دیگران نیز وفادار است. واردن ناامیدانه محتاج مهارتها و قدرت او هستند. حال که خطرات و شورشها از همه طرف رخ میدهد، اراگون باید انتخاب کند، انتخابهایی که او را در سراسر امپراتوری و ماورای آن آواره میکند، انتخابهایی که ممکن است منجر به قربانیهای غیر قابل تصوری شود. اراگون بزرگترین امید برای رهاندن کشور از دست حکومت ظلم و جور است. آیا این نوجوان کشاورز زاده میتواند نیروهای شورشی را متحد و شاه را سرنگون کند؟