از آن روز به بعد تمام اوقات استراحت مدرسه به تعریفهای آرام در مورد دایی امید میگذشت، او یکسره از شیرین زبانیها، شوخیها و مهربانی امید میگفت و لحظهای از یاد او غافل نمیشد، تا جایی که گاهی رفتارش باعث نگرانی بود، هر چند که در آن ایام من نیز به اقتضای سنم زیاد متوجه اتفاقات اطرافم نبودم، ولی به نظرم عجیب میآمد که آرام در این مدت کم، آنقدر به امید وابسته باشد که...