... روزی که میخواستند او را بکشند مادرش با مشاهده او که لباس سفید پوشیده بود نزد خود اندیشیده بود که او روزهایش را با هم قاطی کرده است و حالا به من گفت: به وی یادآوری کردم که امروز دوشنبه است، اما او به مادرش توضیح داده بود برای این به سبک اسقفها لباس پوشیده است که بتواند انگشتر دست اسقف را ببوسد. اما مادرش هیچ علاقهای در این رابطه از خودش نشان نداده و به وی گفته بود: او حتی از کشتی پیاده هم نخواهد شد و فقط از روی اجبار از همان روی عرشه کشتی طبق معمول دعای خیری در حق مردم شهر خواهد خواند و از همان راهی که آمده است برخواهد گشت. زیرا او از این شهر متنفر است...