از من گفتن منیژه خانم، توی این دوره و زمانه به هیچکس نمیشود اعتماد کرد. توی این آپارتمان خانواده زندگی میکند. من هم که میدانی پسرم دیگر بزرگ شده است باید مراقبش باشم. توی این چند ماه همه رفت و آمدهایش را زیر نظر داشتم. نه که بخواهم فضولی کنمها، ولی خوب دیگر باید مواظب بود. خلاصه از شوهر این زن خبری نیست که نیست. فقط گاهی یک پیرمرد میآید و چند ساعتی میماند و بعد میرود. بعضی وقتها هم همان پیرمرد با یک زن چادری میآید حالا این که زنش است یا نه خدا میداند.