هماهنگی فکر و جسمم حتی کمتر از آن روزها شده. گاهی حس میکنم شبها جسمم زودتر از فکرم خواب میرود. آنوقت فلج میشوم. میدانم روی تخت خوابیدهام، اما نمیتوانم جم بخورم. سینهام سنگین میشود. گاهی هم فکرم زودتر از جسمم بیدار میشود. اما باز هم نمیتوانم جم بخورم. نفسم میگیرد. نمیدانم چرا برعکسش نمیشود. چون احتمالا تو خواب نه حرف میزنم و نه مثلا از تخت میافتم پایین. شاید فکرم از تنم جلو افتاده. باید روی تنم کار کنم و از مخم بیشتر کار نکشم. به کمی خنگی بیشتر نیاز دارم. مثلا پیادهروی هر روزه تو پارک نیاوران. پاهام راه بره و تنم بدود! شاید خلاص بشم از افکار دایرهای...