جان شیرین و 6 داستان دیگر
آن طرف رودخانه، یک گله درخت همیشه سبز تیره بود، احتمالا سرو آزاد، اما آنقدر دور بودند که نمیشد به یقین گفت. و حتا دورتر از آن، روی دامنهی تپهی دیگری، خانهای بود که از دور خیلی کوچک به نظر میرسید. رویش به طرف خانهی ما بود. ما هیچوقت به دیدنشان نرفتیمو با آنها آشنا نشدیم.
به چشم من شبیه خانهی ...
خوشبختی در راه است
در نخستین داستان، مادری که 3 فرزند خویش را از دست داده، آرامش را در جایی مییابد که در خیالش هم نمیگنجیده است و در داستان پایانی کتاب، قهرمان زن که ریاضیدانی برجسته است، در پی سفری پرفراز و نشیب با احساس خوشبختی راهی سفری دیگری میشود.
عشق جایش تنگ است
لویسا گفت:«تو فکر میکنی همهش سرکاری بوده؟ یعنی میشه یه آدم اینقدر دورو باشه؟»
«تا اونجا که من دیدم و شنیدم، چنین حقههایی بیشتر وقتها از طرف زنهاس، نه، نه. اصلا اینجوری فکر نکن، احتمال زیاد راس میگفته، فقط بگی نگی از ماجرا دورافتاده بوده. ظاهرا که فقط همینه.»
زیر درخت سیب
روزها میگذشت و من همچنان منتظر بودم، تا این که یک روز به زنهایی فکر کردم که اینگونه فکرشان و زندگیشان را نابود کرده بودند. زنهایی که ماهها و سالها چشم به راه نامهای مانده بودند، اما سرانجام هیچکس برایشان نامهای نفرستاده بود. خودم را تصور کردم که سالهای زیادی گذشته است، موهایم دیگر سفید شدهاند و من همچنان منتظرم. ...