بابا بعضی وقتها حرفهایی میزند که معنی ندارد و برای خنده است. بابا دستی به سرکم کشید و گفت، عجله کنم چون مامان داشت مرا از توی حمام صدا میکرد. صدای مامان خندهدار بود. من از اینکه خودم حمام می کنم خیلی احساس غرور میکنم، تقریبا دو تا تولد میشود که من بزرگ شدهام. رفتم توی اتاقم تا چیزهایی که لازم دارم را بردارم، کشتی کوچک بادیام را برداشتم...