مجموعه داستان داخلی

انجیرهای سرخ مزار

پسرک را ما انداختیم در چاه. مجبورمان ساخت که ما بیندازیمش. و بعد خاک ریختیم در چاه که بوی‌شان همه جا را پر نکند و کس خبر نشود. خود پیکا به دست ایستاده شد و نگاه‌مان کرد. پسان پیکایش را به شانه‌اش انداخت و قطار خالی مرمی‌ها را دور گردنش. و به طرف قشلاق رفت و ما هنوز بر سر چاه بودیم. نمی‌دانستیم چه بکنیم. از خاک انداختن که دست کشیدیم، مدتی همان‌جا ماندیم و بعد یکی‌یکی رفتیم. رفتیم تا به زن‌هایمان وقتی که شب پهلویشان خواب کردیم، آرام‌آرام و با خوف قصه کنیم که بچه فلانی این‌ها را کشته. رفتیم به پدرها و مادرهایمان قصه کنیم. برای آشناهایمان یا هر کس را که در راه دیدیم... و صبا روزش همه خبر داشتند. حتی بچه‌های خردسال و حالا این‌ها آمده‌اند، جنازه‌ها را کشیده‌اند و با خودشان برده‌اند. و حالا ما به هر جایی که می‌رویم، بیم داریم که مبادا یکی جلومان را بگیرد و...

چشمه
9789643621995
۱۳۸۷
۱۳۶ صفحه
۷۲۹ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های محمدحسین محمدی
تو هیچ گپ نزن
تو هیچ گپ نزن هشت نفر بودیم ما که پای نداشتیم و هیچ‌وقت از کوه پایین شده نمی‌توانستیم. می‌ترسیدیم ما که مبادا از آن‌جا لول بخوریم وقت پایین شدن از کوه. و تا به پایین که می‌رسیم، چیزی از بدن‌های بدون پای ما نماند و همه در بین سنگ‌ها قسمت شوند و حتا گورستان را هم کلان‌تر نتوانیم. هشت نفر بودیم ما که پای ...
دختر آفتاب و دیو سیاه
دختر آفتاب و دیو سیاه ‹‹دختر آفتاب و دیو سیاه›› افسانه ایست به قلم محمدحسین محمدی از نویسندگان جوان افغان. این نویسنده آثارش را با گویش فارسی متداول در افغانستان می‌نویسد خواندن نوشته‌های او می‌تواند کودکان و نوجوانان ایرانی را در حین خواندن داستان‌های جذاب با گویش‌های مختلف زبان فارسی آشنا کند.
پایان روز
پایان روز یک کارگر مهاجر که سال‌هاست در تهران به کارگری مشغول است، در یک کارگاه درمی‌یابد کسی از عزیزانش در حال مرگ است و بر عهده اوست تا کفن تهیه کند، کفن خلعتی... او می‌خواهد بازگردد با کفن. از سویی با داستانی موازی مواجه‌ایم از فضای افغانستان و خانواده مرد، ترکیبی که پر است از اتفاقات تاثیرگذار. محمدی تصویری نو ساخته ...
مشاهده تمام رمان های محمدحسین محمدی
مجموعه‌ها