رمان ایرانی

ابرهای تردید

اندیشیدم: ‹‹ دیگر برای چه تلاش می‌کنی؟! به قول فرهاد هرچه می‌خواستی یاد گرفتی. یاد گرفتی که چه‌طور دل ببازی! چه‌طور عاشق شوی! چه‌طور فریب دلت را بخوری! اما یاد نگرفتی که دنیا پر از آدم‌هایی است که فکر می‌کنی به تو نزدیکند اما دورند و هر کاری کنی نمی‌توانی آن‌ها را بشناسی›› من هم شده بودم درست مثل بچه‌ای که دلش می‌خواهد مدرسه برود اما وقتی پا به مدرسه می‌گذارد جز بازی و تفریح، چیزی مجذوبش نمی‌کند. درس را نمی‌فهمد و با معلم غریبگی می کند. من آن شاگرد بی‌دست و پا بودم که درس اجتماع را فرا نگرفتم.

شالان
9786009140763
۱۳۹۰
۲۹۶ صفحه
۲۳۷ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های فاطمی
زمین زیر پایم خالی است
زمین زیر پایم خالی است مقنعه‌ام را سر کردم. مادر هنوز توی اتاقم بود و نگاهم می‌کرد. دلم می‌خواست با او درد دل کنم اما فرصت نبود. فقط گفتم: «بچه‌ها مسخره‌ام می‌کنن، می‌گن هیکل و صدات پسرونه است!»
مشاهده تمام رمان های فاطمی
مجموعه‌ها