افسر شهربانی گفت:«شما حق نداشتین جنازهرو از سردخونه بیمارستان بدزدین. شما مرتکب جرم بزرگی شدین. امیدوارم از عواقب کاری که کردین خبر داشته باشین.» گفتم:«سرکار، آدم غریبهرو که ندزدیدم. زن قانونیمو بردم خونه. زنی رو که سالهای سال باهاش زندگی کردمو برگردوندم پیش خودم. این کار جرمه؟» افسر شهربانی گفت:«بله که جرمه. زنتون تا نمرده بود زنتون بود، وقتی مرد که دیگه زنتون نیست. تازه، آدم عاقل، خودت بگو، آدم لخت میشه و بغل زن مردهاش میخوابه و باهاش عشقبازی میکنه؟» پرسیدم:«جناب، زنم مگه مرده؟» جناب سروان سرش را با عصبانیت تکان داد و گفت:«انگار شما میخواین اوقات منو تلخ کنین؟»...