به اتاق بر میگردم. هماتاقیام آینه دستش است و میشمارد. با دقت به خودش در آینه خیره شده و حتی ریزترین چروکها را هم جا نمیاندازد. روی تختم دراز میکشم و چشمانم را میبندم. نمیتوانم خردشدن ذره ذره یک آدم را ببینم. یکدفعه خرد شوی، خیلی بهتر است تا ذره ذره.