مادرم میگفت بچه توی شکمش سر و ته ایستاده است و به شکمش لگد میزند. مادرم از لگدهای آن فسقلی دائم زرد و کبود میشد. وقتی این حرفها را میزد، فکر کردم چرا این برادر کوچولو مراعات مادر را نمیکند. دوست داشتم بنشینم و از روی شکم مادر به او بگویم که باید چهطوری باشد. ولی خوب هیچ بچهای تربیت شده به دنیا نمیآید. سالهای زیاد طول میکشد تا یاد بگیرد چهطوری رعایت حال دیگران را بکند. حتما وارد شدن به 1 دنیای تازه برای برادر کوچولویم عجیب است. من به او حسودی نمیکنم چون وقتی به دنیا میآید باید خودش را به خیلی چیزها عادت بدهد.