هنوز هفت سالم نشده بود. بچه بازیگوشی بودم و هیچ کسی چشم دیدنم را نداشت. حتی پدر و مادرم هم از دستم فراری بودند. نه اینکه مایه خجالت باشم، نه، اما شیطنتهایم همیشه برای آنها دردسر درست میکرد.
6 و 32 دقیقه میدان تجریش
داخل خیابان ولیعصر بودم و نمیدانم چه شد که ماشینم درست پشت موتور پسر جوان قرار گرفت. خیابان ولیعصر، از وقتی یادم میآید، با آن چنارهای بلند و رستورانهای اطراف خیابان و جوی دو طرف خیابان که همیشه پر از آب هستند، هیچ فرقی با بیست و پنج سال پیش نکرده است. همان زمانی که خاطرات بدی از این خیابان ...