رمان نوجوان

خواهرزاده جادوگر (ماجراهای نارنیا)

(The magicians nephew)

نویسنده در آغاز داستان می‌گوید: این داستان بسیار مهم است، زیرا معلوم می‌کند که رفت و آمدهای میان دنیای ما و سرزمین نارنیا اولین بار چگونه آغاز شد. دو کودک پلی و دیگوری، در یکی از خیابان‌های قدیمی لندن، در همسایگی هم زندگی می‌کنند. یک بعد از ظهر سرد و نمناک، مشغول اکتشاف خانه‌شان می‌شوند و در یکی از انبارهای خانه، به دالان تاریک و بلندی راه می‌یابند که خانه‌های آن‌ها را به هم وصل می‌کند و ...

هرمس
9789647100106
۱۳۸۶
۱۷۲ صفحه
۱۵۴۸ مشاهده
۰ نقل قول
نسخه‌های دیگر
کلایو استیپلز لوییس
صفحه نویسنده کلایو استیپلز لوییس
۱۹ رمان لوئیس در ۲۹ نوامبر سال ۱۸۹۸ میلادی در بلفاست، مرکز ایرلند شمالی به دنیا آمد. تا قبل از ۹ سالگی پدر و مادر و برادرش را از دست داد. او در جنگ جهانی اول زخمی شد و پس از اتمام جنگ جهانی اول، دانشگاهش را به پایان رساند و به تدریس در دانشگاه‌ها پرداخت. در سال ۱۹۲۹ در عقایدش دچار تحول شد و وجود خدا را پذیرفت و دو سال بعد در حین مباحثه با تالکین مسیحی شد. نخستین اثرش ...
دیگر رمان‌های کلایو استیپلز لوییس
صندلی نقره‌ای (ماجراهای نارنیا 6)
صندلی نقره‌ای (ماجراهای نارنیا 6) گولگ جیغی کشید و گفت: ای‌یی‌یی! آره، آن راه وحشتناک را بلدم. اولش را بهتان نشان می‌دهم. اما اگر عالی‌جناب‌ها هر جوری از من بخواهند همراهشان بروم، هیچ فایده‌ای ندارد. حاضرم بمیرم، ولی نیایم.
خواهرزاده جادوگر
خواهرزاده جادوگر نویسنده در آغاز داستان می‌گوید: این داستان بسیار مهم است، زیرا معلوم می‌کند که رفت و آمدهای میان دنیای ما و سرزمین نارنیا اولین بار چگونه آغاز شد. دو کودک پلی و دیگوری، در یکی از خیابان‌های قدیمی لندن، در همسایگی هم زندگی می‌کنند. یک بعد از ظهر سرد و نمناک، مشغول اکتشاف خانه‌شان می‌شوند و در یکی از انبارهای خانه، ...
ماجراهای نارنیا 2 (5 تا 7)
ماجراهای نارنیا 2 (5 تا 7) .
شیر ساحره و کمد لباس (ماجراهای نارنیا 2)
شیر ساحره و کمد لباس (ماجراهای نارنیا 2) صدای اصلان بلند شد: زود باشید! زود باشید! قنطورس‌ها! عقاب‌ها! یک گرگ دیگر هم در بین بوته‌ها می‌بینم. همان‌جا پشت سرتان، همین حالا گریخت. همه به دنبالش بروید. او نزد بانویش می‌رود. الان بهترین فرصت است که ساحره را بیابید و چهارمین پسر آدم را نجات دهید.
اسب و پسرک او  (ماجراهای نارنیا3)
اسب و پسرک او (ماجراهای نارنیا3) ناگهان از جایی در پشت سرش صدایی مهیب شنیده شد. بند دل شستا پاره شد و مجبور شد برای اینکه فریاد نکشد، زبانش را گاز بگیرد. لحظه‌ای بعد فهمید که صدا از کجا بود: کرناهای تشبان خبر از بسته شدن دروازه‌ها می‌دادند...
مشاهده تمام رمان های کلایو استیپلز لوییس
مجموعه‌ها