خدای عزیز! پسرک مرد. من همچنان به همدمی و سرگرم کردن اطفال بیمار خواهم پرداخت. اما برای هیچ کس مامی روز نخواهم بود. فقط اسکار بود که مرا مامیرز میدانست. شمعی بود که امروز صبح خاموش شد. در نیم ساعتی که پدر و مادرش و من رفته بودیم قهوهای بخوریم. او در غیبت ما مرد و من گمان میکنم که در انتظار همین چند دقیقه بود تا ما را از مشاهده مرگ خود معاف دارد. انگار میخواست ما خشونت کنده شدنش را از زندگی نبینیم. در حقیقت او بود که از ما محافظت میکرد.