با این که تنها دویدن را دوست دارم، با این که مسیرهایی را انتخاب میکنم که با آدمها روبهرو نشوم، با این که ساعاتی را برای دویدن انتخاب میکنم که خلوتترین ساعت شبانهروز هستند، همیشه یکجور نیاز به دیده شدن در وجودم هست. حتی وقتی تا کیلومترها ماشینی دیده نمیشود و اتوبان خالی خالی است، همیشه فکر میکنم کسی هست که مرا میبیند. کمرم را صاف میکنم و استیل دویدن را نگه میدارم. حتی با آن نفر خیالی حرف میزنم. مثلا میگویم: شما چطورید؟ من بد نیستم و فکر میکنم امشب شب خوبی باشد. یا میگویم: میدانی! زندگی تکرار نمیشود و این عمل کردن را غیر ممکن میکند. اما میشود بهترین حس را داشت و من گاهی دارم.