مردم با تاسف بسیار زن زیبارو را در زیر توفان اهانتها تصور کردند. زنی که در گذشته خود، چیزی جز عشق و احترام نشناخته بود. از راز آن خشم و غضب پرسیدند. ساکنان ساختمان پاسخ دادند که پول و درآمد راز این خشم است و این گردنکلفت پیروز شده و تنها کسی شده که بهای اجاره را میگیرد. و ام عباس دیگر مانند همیشه برای دیدار همسایگان از خانه بیرون نمیرفت. دیگر کسی او را نمیدید که چادر پیچیده مانند کجاوه به خود ببالد و با چشمان سرمه کشیده، نگاه پر معنایی به عروس نقابدار بیندازد.