... چیه؟! فکر نمیکردی یه روزی بیام؟! فکر نمیکردی یه روزی بفهمم منو برای چی فرستادی توی اون خونه؟! فکر نمیکردی یه روز بفهمم منو به خاطر اینکه بتونی زن بگیری، هفتصد تومن به دوستت فروختی؟! هان؟! فکر نمیکردی بفهمم منو با شناسنامه یه دختر مرده به عقد یه پیرمرد پنجاهساله در آوردی؟! هان؟! فکر نمیکردی یه روزی بتونم از اون زندون فرار کنم؟! فکر میکردی تا آخر عمر اونجا میمونم به خاطر هفتصد تومن کتک میخورم؟! آره؟! داشتم توی خودم داغ میشدم و داد میزدم. گلدان گل توی صورتم کوبیده شد...