رمان ایرانی

عشق بی‌نقاب

... من عاشق همین لجبازی‌هاتم دختر!‌ به گوشهایم اعتماد نکردم. سرم را بالا آوردم و چشم‌هایم با سبزه‌زار مواجی گره خورد. نگاهش برایم مبهم، گنگ و ناخواندنی بود. سبزی نگاهش برق زد و با لحن شوخی گفت: این‌قدر تعجب نداره خانم کوچولو، خودت که می‌دونی عاشقتم...

شقایق
9789642160266
۱۳۸۹
۳۸۴ صفحه
۳۶۵ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های بیتا فلاحی
میهمانی عشق
میهمانی عشق انگار تب داشتم. تمام تنم ملتهب بود. صدای قدم‌های عشق کم‌کم در کوچه دلم به گوش می‌رسید. آن روز هیچ فکر نمی‌کردم که با عشق به او به یک خودباوری بزرگ برسم و خود خدا را با چشم دل ببینم. هنوز هم تمامی رنگ‌ها برایم از جنس پاییز است، هنوز هم صدای قارقار کلاغ‌های آن پارک به گوشم می‌رسد و ...
مشاهده تمام رمان های بیتا فلاحی
مجموعه‌ها