... من عاشق همین لجبازیهاتم دختر! به گوشهایم اعتماد نکردم. سرم را بالا آوردم و چشمهایم با سبزهزار مواجی گره خورد. نگاهش برایم مبهم، گنگ و ناخواندنی بود. سبزی نگاهش برق زد و با لحن شوخی گفت: اینقدر تعجب نداره خانم کوچولو، خودت که میدونی عاشقتم...