بیطاقت شد. « دیگه رسیده به این جام، به این جام! ول کنین. دیگه سن مدرسه رفتنام گذشته!» و کتاب شیوهنامهی خواندن برای نابینایان را به کناری انداخت. خشمی ناگهانی مشتهایش را گره کرد. ضربهای سنگین روی میز عسلی زد، از جا بلند شد و صندلیاش را واژگون کرد.