... سالی که صورتش از هیجان سرخ شده بود گفت: پیتر! صبر میکنیم تا صندلی دوباره بال در بیاورد آنوقت روی آن مینشینیم تا ببینیم کجا میرود. ... سالی و پیتر به خوبی میدانستند که نمیتوانند بگویند که این یک صندلی سحرآمیز است و بال در میآورد. ممکن بود ناگهان آن را از دستشان بگیرند و در جایی مثل موزه بگذارند!