من فقط راویام. راوی حقیقتی که با تو میگویم. چرا و امایش پای سرنوشت. من هم مثل تو، با آن میخندم و میگریم من، با تو صادقم. مثل احساس پاک دوستداشتن، اما گذشتن. من با تو همدردم مثل عاشقانه خواستن، اما چشم بستن. من هم مثل تو، شاکیام از دنیا، و از سرنوشت اما معتقدم. معتقد به خورشیدی که دوباره طلوع خواهد کرد. خلوت خلود، داستان تمام حسهای انسانیست، در قالب عشق باز هم عشق را به قضاوت نشستهایم... اینبار با خلوت خلود...