از روزی که من صورت آگوست را با شاخه درختان زخمی کردم و او را در گودال پر از لجن انداختم، تغییر رفتار بچهها و پدر و مادرهایشان و بقیه ساکنان منزل با من کاملا محسوس بود. حتی حیوانات دیگر هم رفتارشان مثل سابق نبود. به نظر میآمد که از من دوری میکنند. وقتی من از راه میرسیدم، آنها از آن جا دور میشدند و در حضور من سکوت میکردند و حرفی نمیزدند. قبلا گفته بودم که حیوانات مثل انسانها برای صحبت از الفاظ استفاده نمیکنند، بلکه فقط دلیل تمام این تغییرات را خوب میدانستم. این موضوع بیشتر مرا خشمگین میکرد، تا غمگین.