راستی که زندگی در زمان پیکار برای دستیابی به خواستههایمان، در هنگام تصاحب و تسخیرشان، چقدر شیرین و لذتبخش است و گواه آن در برق دیدگان زلال فرناز هویدا بود. با نگاه به او، احساس شور و شعف خاصی وجودم را فرا گرفت، احساسی مطبوع، دوستداشتنی، ولی آنی...
دوباره شیدایی
لبخند بیصدایش طنین فریاد خوشحالی بود در روح سرگردان و ناآرامم. سرگشته و حیران، سوار ماشینش شدم و ساکت و بیصدا، گوش به زنگ کلام شیوایش شدم.
چهره مظطرب و بیقرار مجذوب از عشم را که دید پیروزمندانه چون سوارکاری که افسار اسبش را به دست دارد، با شتاب به سوی مقصد راند تا در مکانی آرام تیر خلاص را به ...