جمعیت آرام و دو انگشتی دست زدند. شراره بلند شد و کنار سکو ایستاد. هنگامه به دختر بازیگر نگاه کرد که از پشت سکو پایین پرید و رو به شراره خندید، موهایش را با یک حرکت دست پشت سرش جمع کرد، نزدیک شراره آمد، شراره دستی روی شانهاش گذاشت و لبخند زد. دختر از جیب پیراهن سفیدش چیزی در آورد و در دهان انداخت. پسری که پشت هنگامه نشسته بود نزدیک دختر آمد، دستی دور کمرش انداخت، دختر گفت: چطور بود؟ پسر گونهاش را بوسید. هنگامه بلند شد و به سرعت خودش را به پاگرد رساند...