نسیم بوی عطر همیشگیاش را میداد، بوی دریا. «زن بدبخت داشته از ترس سکته میکرده. فکر کن بری پیادهروی با دوستها، بعد تو راه برگشت یهو معلوم نیست از کجا تیر بخوره بهت. حالا خدا رو شکر ساچمهای بوده، اما باز هم خطرناکه.»...
کاجهای زرد
راویان داستانهای «کاجهای زرد» اغلب انسانهایی هستند که در مواجهه با یک موقعیت خاص مجبور به تصمیمگیری میشوند و البته گاهی این موقعیتها هستند که تصمیم آدمها را دچار خلل میکنند و آنها مجبورند تن به آن چیزی بدهند که شاید خودشان خیلی تمایل به انجامش ندارند. آدمهای این قصهها با اینکه ممکن است تنها نباشند اما وجه «تنهایی» آنها ...
شاباجی خانم
جمعیت آرام و دو انگشتی دست زدند. شراره بلند شد و کنار سکو ایستاد. هنگامه به دختر بازیگر نگاه کرد که از پشت سکو پایین پرید و رو به شراره خندید، موهایش را با یک حرکت دست پشت سرش جمع کرد، نزدیک شراره آمد، شراره دستی روی شانهاش گذاشت و لبخند زد. دختر از جیب پیراهن سفیدش چیزی در ...