رمان ایرانی

افسانه چشمه لاغر مردنی

هیچ می‌دانید آرزوی چشمه چه بود؟ هر چند که این یک راز است... اما گوشتان را جلو بیاورید: می‌خواست که روزی به دریا برسد...

9786005127119
۱۳۸۷
۴۸ صفحه
۲۵۶ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های نرگس آبیار
شیار 143
شیار 143 باقر سرابی دست در جیب‌هایش فرو کرده و گردن را در یقه اورکت خوابانده بود و چشم به زمین داشت و از این سوی به آن سوی می‌رفت. هرچند سرمای شیراز، 30 سال هم‌پای سرمای بیجار که بام ایران بود، نبود؛ اما هرچه نبود زمستان بود و آن طرف‌ها هم هوا بدجوری سوز داشت و پوست را که می‌سایید، سوزن‌سوزن ...
مشاهده تمام رمان های نرگس آبیار
مجموعه‌ها