حدس میزنم تو هم میخواهی بدانی که من چه جوری از اینجا سر درآوردم اما آخر من که چیز زیادی یادم نیست، فقط پنج سالم بود که مرا با دو برادر کوچکترم بلویی و بوستا، خواهرم بتی و پسرخالهام مکس آوردند اینجا. روزی که ما خانواده راستکیمان را ترک کردیم. بدترین روز زندگیام بود.