رمان نوجوان

شیر ساحره و کمد لباس (ماجراهای نارنیا 2)

(The lion the witch and the wardrobe)

صدای اصلان بلند شد: زود باشید! زود باشید! قنطورس‌ها! عقاب‌ها! یک گرگ دیگر هم در بین بوته‌ها می‌بینم. همان‌جا پشت سرتان، همین حالا گریخت. همه به دنبالش بروید. او نزد بانویش می‌رود. الان بهترین فرصت است که ساحره را بیابید و چهارمین پسر آدم را نجات دهید.

قدیانی
9789644178504
۱۳۹۰
۲۴۰ صفحه
۱۵۱۴ مشاهده
۰ نقل قول
کلایو استیپلز لوییس
صفحه نویسنده کلایو استیپلز لوییس
۱۹ رمان لوئیس در ۲۹ نوامبر سال ۱۸۹۸ میلادی در بلفاست، مرکز ایرلند شمالی به دنیا آمد. تا قبل از ۹ سالگی پدر و مادر و برادرش را از دست داد. او در جنگ جهانی اول زخمی شد و پس از اتمام جنگ جهانی اول، دانشگاهش را به پایان رساند و به تدریس در دانشگاه‌ها پرداخت. در سال ۱۹۲۹ در عقایدش دچار تحول شد و وجود خدا را پذیرفت و دو سال بعد در حین مباحثه با تالکین مسیحی شد. نخستین اثرش ...
دیگر رمان‌های کلایو استیپلز لوییس
آخرین نبرد (ماجراهای نارنیا)
آخرین نبرد (ماجراهای نارنیا) موجودات با سکوتی ترسناک منتظر شنیدن خبرهای بد تازه‌ای شدند که بنا بود بر سرشان نازل شود. گروه کوچک کنار دیوار اسطبل هم نفس‌هایشان را در سینه حبس کردند. این‌بار دیگر چه خبر تازه‌ای بود؟
اسب و پسرک او  (ماجراهای نارنیا3)
اسب و پسرک او (ماجراهای نارنیا3) ناگهان از جایی در پشت سرش صدایی مهیب شنیده شد. بند دل شستا پاره شد و مجبور شد برای اینکه فریاد نکشد، زبانش را گاز بگیرد. لحظه‌ای بعد فهمید که صدا از کجا بود: کرناهای تشبان خبر از بسته شدن دروازه‌ها می‌دادند...
شیر کمد جادوگر (ماجراهای نارنیا)
شیر کمد جادوگر (ماجراهای نارنیا) صدای اصلان بلند شد: زود باشید! زود باشید! قنطورس‌ها! عقاب‌ها! یک گرگ دیگر هم در بین بوته‌ها می‌بینم. همان‌جا پشت سرتان، همین حالا گریخت. همه به دنبالش بروید. او نزد بانویش می‌رود. الان بهترین فرصت است که ساحره را بیابید و چهارمین پسر آدم را نجات دهید.
آخرین نبرد (ماجراهای نارنیا 7)
آخرین نبرد (ماجراهای نارنیا 7) موجودات با سکوتی ترسناک منتظر شنیدن خبرهای بد تازه‌ای شدند که بنا بود بر سرشان نازل شود. گروه کوچک کنار دیوار اسطبل هم نفس‌هایشان را در سینه حبس کردند. این‌بار دیگر چه خبر تازه‌ای بود؟
سفر کشتی بامدادنورد (ماجراهای نارنیا 5)
سفر کشتی بامدادنورد (ماجراهای نارنیا 5) مرد غریبه با عصبانیت پا به زمین کوبید و گفت: ای احمق‌ها! همین حرف‌ها بود که مرا به این جزیره کشاند، ولی کاش بین را غرق می‌شدم یا اصلا به دنیا نیامده بودم. می‌شنوید چه می‌گویم؟ اینجا رویاها - رویاها، می‌فهمید؟‌ زنده می‌شوند، واقعیت پیدا می‌کنند. نه آرزوها، خواب‌ها.
مشاهده تمام رمان های کلایو استیپلز لوییس
مجموعه‌ها