قصد دارم خاطراتم را درست همانطور که به یادم میآید، به روی کاغذ بیاورم، بیآنکه سعی داشته باشم نظم و ترتیبی برایشان قائل شوم. بیشترین کوششی که میتوانم بکنم، این است که این خاطرات را برحسب آدمها و مکانها طبقهبندی کنم؛ حافظهام به ندرت درباره مکانها خطا میکند، اما گاه در تاریخها اشتباه میکنم. وقتی به گذشته میاندیشم، به آدمی شبیه میشوم که چشمهایش نمیتواند به درستی فواصل را اندازه بگیرد و اشیا را خیلی دور از خود تصور میکند، اما وقتی در صدد وارسی برمیآید، متوجه میشود که آن اشیا خیلی هم به او نزدیک بودهاند. بدین گونه زمانی بس دراز بر این اعتقاد بودم که ورود پروسیها به روان را به خاطر میآورم.