قفسی برای تنهایی
کسی که منتظر و چشم به راه است
نشانهای ندارد،هیچ نشانهای
فقط با هر صدایی،حتی کوچکترین زمزمه
بر میگردد و پشت سر خود را نگاه میکند.
من آن چشم به راهی هستم
که برای فرار از انتظار، میروم
ولی نمیدانم به کجا
فقط میروم بدون هدف
در این خیابان دراز و زیر باران
و حال خوشی ندارم.
بی مقصدی احساس بدیست
فقط میروی بدون هیچ پایانی
و آرزو ...
سایه خاکستری او
صبر کن!
اندکی تامل کن و با من باش!
خستهام از بحثها و جدلهای هر روزه از آنچه به خیال خویش نامش را زندگی گذشتهایم و هر روز و هر لحظه با یکی به دو کردنهای کودکانه زندگی را بر خود تار کردهایم.
نمیدانم، شاید ریشه تمامی اینها یا از عشق کور است و یا عدم اطمینان و اعتماد که بر با هم ...