میتراود مهتاب
اون یک جفت چشم صحرایی که میرقصید در اون نیمه شب طوفانی، اون نگاه جادویی که در اون روز یخی به دیدگانم دوخته شده بود، اون گرمای وجود که زیر پوستم دوید و عمری دوباره بهم بخشید و اون سجده طولانی و راز و نیاز که نشان از ایمانش داشت...
آرزو
با حرکت آرام اتوبوس دستهای شاهرخ و سپیده به نشانه خداحافظی بالا رفت و آنها چند گامی در پی اتوبوس دوان شدند اما منوچهر از جایش تکان نخورد و دستی برایش تکان نداد. سروناز برگشت و برایشان دست تکان داد درحالی که بغضش را میرهانید شاید که سبک گردد. و باز هم رهانید بعض متراکم و محبوس در گلو را ...
باز باران 2 (2 جلدی)
اسم باران زیاد به گوشم خورده. دختری به نام باران از کلاس زنبق با شخصیتی متفاوت. دختری پرانرژی با شیطنتهای خاص و اما دوست داشتنی...