مرد سیاهپوش به بیابان گریخت و هفت تیرکش تعقیبش کرد. بیابان،پهنهای وسیع، سرآمد تمام بیابانها بود و از هر سو، آسمان بر فراز آن خودنمایی میکرد. سفید، خیرهکننده، خشک و بیآب؛ بیآنکه در آن سرپناهی یافت شود. در افق کوههای مهآلود رخ مینمود و علف افیونی رویایی شیرین، کابوسی ترسناک و مرگ را به ارمغان میآورد. ردیف سنگهایی که نامنظم برهم انباشته شده بودند، مسیر راه را نشان میدادند؛ گویی این مسیر تا پایان دنیا ادامه داشت؛ دنیایی تهی از هر چیز.