((مگریز آینه، مگریز...)) میگریزد، نه به جانب جایی که من میخواهم، روی دو زانو میافتد، دستش را دراز میکند کاکل سبز بوتهای را میگیرد تا برخیزد، به پهلوی راست یله میشود، لبانش را به دندان میگزد، توش و توانش را جمع میکند تا دوباره برخیزد... ((مگریز آینه، مگریز...)) ((آخر کجا میخواهی بروی؟)) ((هیچکجا، فقط از این قصه میروم...)) بلند میشود، چند گامی برمیدارد...