مادرشان فکر میکرد تنها باعث و بانی مرگ آدمها خون است. انگشتشان که میبرید، دستمال را با نیرویی که از جایی ناپیدا توی انگشتهای استخوانیاش جمع میشد، روی بریدگی آنقدر فشار میداد تا جیغشان را درمیآورد. ایمانی راسخ داشت که همه مردم یا از کمخونی میمیرند یا از پر خونی. میگفت بدا، بدا به حال کسی که خونش بوی آسمان بشنود یا رنگ زمین تشنه ببیند.