در دست خود کلیدی داری که در را به روی دنیای وحشت و هراس میگشاید. از دنیای امن و راحتی که با آن آشنا هستید یک قدم به عقب بردار. در را به روی وحشت باز کن. همیشه جا برای یک نفر دیگر در تالار وحشت... وجود دارد. دختری که در پارک در آن طرف خیابان نشسته است کسی جز سلنا مایلز نیست. ظاهرش خیلی بی حوصله به نظر میرسد، چون عقیده دارد که هیچ چیز جالب و هیجانانگیزی در زندگی او وجود ندارد. اما سلنا به زودی حقیقت را در مورد خودش کشف خواهد کرد و پی به هویت واقعی خود و نیروی عجیبش خواهد برد. متاسفانه برای این قدرت بهایی باید پرداخت شود. سلنا یک دشمن قسم خورده دارد که میخواهد او را از سر راه بردارد. شاید همان وضعیت خستهکننده و یکنواخت بهتر بود.... اما دیگر دیر شده است. سلنا قدم به تالار وحشت .... گذاشته است.