رمان ایرانی

شهر جنون

... زن جوان بی‌ادبی صندوق‌دار را نادیده گرفت و هم‌چنان صبورانه منتظر ایستاد، و در یک لحظه، صدای خنده صندوق‌دار به قهقهه تبدیل شد. زن یک قدم به عقب رفت. صندوق‌دار از جایش بلند شد و در حالی که شانه‌هایش از شدت خنده می‌لرزید و با صدای زننده و هراسناکی قهقهه می‌زد، یک دسته اسکناس را به هوا پرتاب کرد، اسکناس مانند ریزش سبک دانه‌های برف، یک به یک در هوا می‌رقصیدند، روی هم می‌لغزیدند و به نرمی بر کف بانک فرود می‌آمدند. اوضاع بانک به یک‌مرتبه برآشفت...

افراز
9789642433148
۱۳۹۰
۱۴۴ صفحه
۳۸۴ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های زهره جمشیدی
زهتاب
زهتاب زهتاب یعنی همه روز کارت این باشه که سر شیر آبو فرو کنی توی روده گوسفندا، بعد بشینی به تماشای دراومدن آب از تهشون. زهتاب یعنی همیشه بوی گوسفند بدی. یعنی روده‌های شسته‌شده رو تو نمک بخوابونی و طبق اندازه جداشون کنی. مدام هم خداخدا کنی که سرکارگر از کارت ایراد نگیره. که پس‌گردنی نخوری... تا وقتی بعضی آدما شکم ...
مشاهده تمام رمان های زهره جمشیدی
مجموعه‌ها