رنگ نگاهش تغییر کرد و سراسر التماس و عشق شد. چه احساس قشنگی سراسر وجودم را پر کرد! چه زیبا از من خواست در کنارش بمانم (بهار زندگیم باش) لبخند عمیقی زدم و از سر خجالت نگاه به زیر انداختم صدای گرم و بمش به گوش رسید: در بهار!! بهار زندگیم میشی؟! سر تو بالا بگیر خواهش میکم. جوابمو بده. چقدر عشق زیباست... چقدر عاشقی قشنگ است... با خجالت نگاهش کردم. لبهای خشکیدهام را تر کرده و گفتم: و تو هم، تکیهگاه امن من باش!!