ناهار که تمام میشود، نمیدانم میخواهم چه کار بکنم یا کجا بروم. وقتی کیوان نیست زندگیام به این شکل کج و معوج است. وقتی کیوان هست زندگیام یک جور دیگری کج و معوج است، در هر صورت زندگیام کج و معوج است...
هست یا نیست
این سرمایی که اینطور یکدفعه میدود زیر پوست تنم، یادم میاندازد که زندهام، که هنوز نمردهام، که میتوانم امروز برای خودم 1 لباس مشکی یقه باز بخرم، بک لباس که هم لاغرتر نشانم دهد هم جذابتر، امشب بدجوری به کمی لاغرتر بودن و جذابتر بودن نیاز دارم . . .