لبریز شوق رفتنم اما میان من و جاده فاصله به اندازه یک دنیاست. در آن سوی فاصلهها شاپرکها پر میزنند و قمریان ترانه عشق میخوانند اما در این سو بوی حرص و طمع به مشام میرسد. آخ که چقدر حریص بوی عطر یک رنگیام، امروز با تو و در کنار تو در بی نهایت گم شدم. در آن مهمانی پر شور و نور، دنیا در دستهای من بود و ثانیهها به فرمانم با آهنگ پر ترنم عشق قدم بر میداشتند اما در این سو برایم پیلهای از وحشت تنیدهاند که تمام وجودم را در خود میفشارد. آه فاصلهها ره گشایید که بیش از این تاب ماندن ندارم...