رمان ایرانی

فرشته‌ها بوی پرتقال می‌دهند (صورت‌خوانی در 3 معرکه)

من آن روزها پسر راستگویی نبودم. یعنی همیشه نمی‌توانستم راست بگویم. اما حالا می‌گویم. به همه می‌گویم. من آن روز حس کردم توی کوچه باریکی هستم، با پرتقالی در دست، که فقط یک نفر می‌تواند ازش رد شود. و دارم به کسی چیز می‌گویم. نمی‌دانم کی. نمی‌دانی چی. فقط می‌دانم دارم می‌گویم. کور شوم اگر دروغ بگویم.

نیلوفر
9789644483042
۱۳۸۵
۳۲۸ صفحه
۵۰۲ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های حسن بنی‌عامری
گنجشک‌ها بهشت را می‌فهمند (شمایل گردانی با 2 تابلو)
گنجشک‌ها بهشت را می‌فهمند (شمایل گردانی با 2 تابلو) نوشتن یعنی رها شدگی از تمامی قیدوبندهای بشری، یعنی فوق بشر شدن. یعنی رفتن به مرزهای ناشناخته‌ای که قابل مکاشفه است و تا به حال کسی کشف‌اش نکرده است و فقط نویسنده با قدرت تخیل وحشی‌اش که کوله‌بار پرواز می‌بندد و روح‌اش و روح‌اش را عرق می‌ریزاند، و جسم‌اش را هم، تا در لذت شهودآمیز جستجو به لحظه‌های جاودانه‌ای برسد ...
طرب‌نامه آهسته وحشی می‌شوم
طرب‌نامه آهسته وحشی می‌شوم دختری جوان دست چپش را می‌فروشد تا با قطع شدن تصادفی‌اش برود بشود تصاویری رنگارنگ از عشقی وحشی و فراموش شده برای دو دوست که هر کدام به مرداب روزمرگی‌های اکنون عادت کرده‌اند و ناخواسته، پرتو داغ عشقی کهن را بر روح دختر می‌تابانند.
لالایی لیلی
لالایی لیلی
مشاهده تمام رمان های حسن بنی‌عامری
مجموعه‌ها